بچه ها هاج و واج گوشه ی زمین نشستند. على داخل مغازه رفت و گفت ناصر آقا زودباش توپمان را بده آقا ناصر گفت چه پُررو شیشه را شکستید طلب کارهم هستید! علی گفت ای بابا چرا لج بازی میکنی؟ خب توپ خورده مشت که توی شیشه نزده ایم آقا ناصر داد کشید تا عصبانی تر نشده ام برو بیرون! حمید رفت تو. هنوز حرف نزده آقا ناصر داد زد برو بیرون بچه! مزاحم نشو.
چند نفر دیگر هم رفتند اما آقا ناصر توپ را نداد که نداد. رضا گفت همین الآن با یک نقشه ی جالب توپ را میگیرم. لبخند زنان داخل رفت و پنج دقیقه بعد با توپ بیرون آمد. بچه ها که جلوی مغازه جمع شده بودند :گفتند چه طوری گرفتی؟
رضا گفت خیلی راحت! گفتم حالا یک بار خورده همیشه که نمی خوره تازه پولش را هم میدهیم یادتان هست چند روز پیش که باران شدید می آمد همگی تند و تیز صندوق میوه هایت را آوردیم تو. آقا ناصر هم خندید و توپ را داد.
حمید :گفت یعنی زبان خوش این قدر تاثیر دارد؟ پس بیخود نیست که میگویند «زبان خوش مار را از لانه بیرون می آورد».آقا ناصر از توی مغازه داد زد پس ما مارهم شدیم. ای شیطون الآن میآیم نیشت میزنم هه هه هه!

- وزن کتاب 100 گرم
- قطع رقعی
- موضوع ضرب المثل
- تعداد صفحه 95 صفحه
- ناشر جمال
- گروه سنی نوجوان
- نویسنده سید محمد مهاجرانی
- تصویر گر مهدی صادقی