«استاد»؛ نقل روزهایی است که شاید دیگر در بین آدمها غریب باشند. نقل فضایی است که در آن، درسها درونی و جزیی از وجود مخاطب او میشد، فرقی نمیکرد که آن مخاطب شاگرد بود، استاد بود، دوستش، همسرش یا دخترکش، دفتردار و یا حتی کارمند ساده آبدارخانه دانشکده. مهم این بود که درس میگرفت و آن درس را فراموش نمیکرد.
این کتاب نقل فضایی ساده و صمیمی است که در آن، سختترین مسائل علمی روز دنیا، به زیباترین نحو حل میشد؛ با تلاشی پر از انگیزه، توکل، با لبخند و عشق به رشد و بالا رفتن و بالا بردن. نقل اساتید و دانشجویانی است که حقیقتاً دوست یکدیگر بودند.
نقل فضای مثبتی است که خیلی بالاتر از پرداختن به حواشی مثل رقابت منفی، بخل، توجه به مادیات، اختلافات و دادوستد نمره بود و اعترافی است دسته جمعی و احساس دِینی که همه به مرد ریزنقش بیادعایی دارند که در عین سادگی و زندگی خیلی عادی بین ما، تمام وجودش درس بود.
در مقدمه کتاب آمده است: تمام آنها که آموختهاند، از تعهدش، نکته سنجیاش، سخاوت علمیاش، پدرانههایش، رفاقتش، اخلاصش، عاشقانههایش، لطافتش، جدیتش، صبر و ایستادگیاش و… که تمام اینها، تنها گوشهای از وجود شهید است. او به راستی تحقق یک مسلمان واقعی بود، در یک جسم خیلی عادی. تجلی یک دنیا صفات ناب و متفاوت، همه در کنار هم.
گزیده متن
و چقدر راحت نفهمیدیم که تو…
تنها استاد درس و مشق دانشگاهمان نبودی…
تو…
استاد راهمان بودی…
از میان تمام علم و دانش و سختگیری و دقتت…
از میان تمام تواضع اختیاریت…
تمام مجاهده و مراقبه ات…
و تمام عشقت به اءمه اطهار که بارها و بارها در کلاس درس و در مناسبات… ابرازش می کردی…
و ما کیف می کردیم… که می شود عاشق بود…
و عالم بود…
چه ساده نشناختیمت استاد…
استاد صاحب مکتب ما…
تو… با رفتنت هم…
بلوغ را برایمان معنا کردی…
و بلوغ…
یعنی رسیدن…
و رساندن…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.