آهسته آهسته راه افتادم. به چادرهای بهداری رسیدم. کنار بهداری گونی های بزرگی پشت هم ردیف شده که پراند از دست ها و پاها و انگشت های بریده. از همه کیسه ها خون جاری است. خون از تار و پود گونی ها آهسته آهسته نشت می کند بیرون ….
کتاب حاضر، بیانی داستانی از لحظاتی از جبهه های دفاع مقدس را روایت می کند.
آهسته آهسته راه افتادم. به چادرهای بهداری رسیدم. کنار بهداری گونی های بزرگی پشت هم ردیف شده که پراند از دست ها و پاها و انگشت های بریده. از همه کیسه ها خون جاری است. خون از تار و پود گونی ها آهسته آهسته نشت می کند بیرون ….
رفتن به بالای صفحه
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.