این رمان که در واقع جلد دوم رمان «گردان قاطرچی ها» است ماجراهای آن حول محور همان رمان می گذرد و برخی شصخیت های این رمان در «کودکستان آقا مرسل» حضور دارند و رمان با آنها پیش رفته است.
«کودکستان آقا مرسل» نوشته داوود امیریان(-۱۳۴۹)، نویسنده معاصر ایرانی در حوزه دفاع مقدس است. این کتاب که جلد دوم کتاب گردان قاطرچیها به شمار میرود با ادبیات طنز برای گروههای کودک و نوجوان نوشته شده است.
در بخشی از کتاب کودکستان آقا مرسل میخوانیم:
رزمندگان گردان بلال در دستهها و گروهانهای مختلف با نظم و ترتیب میدویدند. دستها روی سینه و گامها به اندازه برداشته میشد. خورشید کمکم از پس کوههای مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلاییاش مثل نیزههای درخشان در آسمان رها میشد.
پرندگان سحرخیر پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپههای سرسبز و پرگلوگیاه پخش شده بود. صدای آب رودخانه که نزدیک اردوگاه در جریان بود، مثل موسیقی جادویی همیشگی، جان خستهی رزمندگان عرقکرده را تازه میکرد. فقط دانیال بود که بیتوجه به اینهمه زیبایی، بو و صدای خوش، آخر از همه با هیکل چاق و سنگین خود میدوید و ناله و شکوه میکرد. پهلوهایش درد گرفته بود و سینهاش خسخس میکرد. صورت و بدنش خیس عرق شده بود و به سختی نفس میکشید. برای لحظهای دویدنش کند شد. دست روی پهلوی راستش گذاشت و ایستاد، دولا شد، و شروع به ناله کرد.
سیاوش پا کند کرد و خودش را به دانیال رساند. کف دو دستش را روی کتفهای دانیال فشار داد و گفت: «باز که شروع کردی دانیال، میخواهی تنبیه بشی؟»
دانیال نفسنفسزنان با درد و ناله گفت: «دیگه نمیتونم، دارم میمیرم.»
سیاوش به کتفهای دانیال فشار آورد. دانیال بیاراده شروع به دویدن کرد؛ اما دویدنی که نه دویدن بود نه پیادهروی. انگار پابرهنه باشد و تیغ و شیشهی شکسته در کف پاهای برهنهاش رفته باشد، لنگلنگان بهجلو هل داده شد.
نگو این حرف رو پسر. باورم نمیشه تو همون دانیال تیزوبز چندماه پیش باشی. رفتی مرخصی سرحال بشی، چاق و خیکی برگشتی؟
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.